جدول جو
جدول جو

معنی برون رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

برون رفتن(مَ ظَ)
بیرون رفتن. خارج شدن:
رفت برون میر رسیده فرم
پخچ شده بوق و دریده علم.
منجیک.
بگفت و برون رفت گرد دلیر
بهمراه میلاد و کشواد شیر.
فردوسی.
خروشی برآورد و دل پر ز درد
برون رفت از ایوان دو رخساره زرد.
فردوسی.
برآمدز ایران سپه بوق و کوس
برون رفت بهرام و گرگین و طوس.
فردوسی.
سپنجی سرائیست دنیای دون
بسی چون تو زو رفت غمگین برون.
فردوسی.
بر آمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده بر باغ و بسبزه.
منوچهری.
صبحدمی با دو سه اهل درون
رفت فریدون به تماشا برون.
نظامی.
حکیم از بخت بی سامان برآشفت
برون از بارگه می رفت و میگفت.
سعدی.
یا از در عاشقان درون آی
یا از در طالبان برون رو.
سعدی.
برون رفت و هر جانبی بنگرید
به اطراف وادی نگه کرد و دید.
سعدی.
برون رفتم از جامه دردم چو سیر
که ترسیدم از زجر برنا و پیر.
سعدی
لغت نامه دهخدا
برون رفتن(مَ عَ)
بیرون روفتن. روفتن به بیرون. جاروب کردن به خارج:
او را بجای روب هجای من
با خاک ره بکوی برون رفتی.
سوزنی، مانده و لاغر کردن سفر کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزار کردن ستوراز بسیاری راندن و پیش آمدن. (تاج المصادر بیهقی) ، عارض شدن. (از اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
برون رفتن
بیرون رفتن خارج شدن
تصویری از برون رفتن
تصویر برون رفتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرون رفتن
تصویر بیرون رفتن
خارج شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
فروشدن، پایین رفتن، درون چیزی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ کَ دَ)
به فروش رسیدن. فروخته شدن. رجوع به فروش شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
برون رفتن. جاروب کردن به خارج. رجوع به برون رفتن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
برون رفتن. خارج شدن. خروج. مقابل درآمدن و دخول: باری ما از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بنمیریم. (ترجمه تفسیر طبری). دوات و کاغذ پیش من بنهاد و خود از خرگاه بیرون رفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130).
همه دور فلک جور است و تو داغ فلک داری
ز پرگار فلک بیرون توانی رفت نتوانی.
خاقانی.
، عبور کردن. گذر کردن:
به پنجاه تیر خدنگش بزد
که یک چوبه بیرون نرفت از نمد.
سعدی.
رجوع به برون رفتن شود، بمستراح رفتن. برنشستن به بیت الخلاء. به حاجت جای شدن. دفع فضول کردن. به بیت الخلاء برنشستن. سرقدم رفتن. بمستراح شدن. بقضای حاجت شدن. بغایط شدن. عمل کردن شکم. به مبرز شدن. کار کردن شکم: مریض امروز شش بار بیرون رفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مَ)
بیرون آختن. بیرون کشیدن. از نیام برآوردن:
میغ سیه در قفاش تیغ برون آخته ست
طبل فروکوفته ست خشت بینداخته ست.
منوچهری.
و رجوع به آختن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مرکّب از: ب + راه + رفتن، براه افتادن. راه سپردن. براه افتادن با کسی. همراهی او کردن. با او رفتن:
کمر بست و بنهاد سر سوی شاه
بزرگان برفتند با او براه.
فردوسی.
- براه باباکوهی رفتن، کنایه از لواطت و اغلام کردن. (آنندراج، از راه پس رفتن
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خارج کردن. بیرون آوردن: هرگاه که از این شیاف ملول شود، شیاف بیرون گیرند... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). پس از تنور برآرند و بنهند تا سرد شود و بگشایندو از خمیر بیرون گیرند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، دور کردن. خارج کردن: هفت دواج بیرون گرفت یکی از آن سیاه و دیگر دبیقی های بغدادی بغایت نادر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). موسی آن سنگ را که بر تابوت سکینه نهاده بود بیرون گرفت. (قصص الانبیاء ص 120)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
بزیر رفتن پایین رفتن، غوطه ور شدن، نفوذ کردن داخل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرود رفتن
تصویر فرود رفتن
داخل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون آختن
تصویر برون آختن
بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون رفت
تصویر برون رفت
خروج، Exit
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
Indulge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
se livrer, enfoncer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
memanjakan, penyok
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
หลงระเริง , บุ๋ม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
kujitosa, kupinda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
şımartmak, çökertmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
甘やかす , へこませる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
沉溺 , 凹陷
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
לפנק , שקע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
빠지다 , 움푹 들어가다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
потворствовать , вмятина
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
लिप्त होना , धक्के से नुकसान पहुँचाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
zich overgeven, deuken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
indulgere, ammaccare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
consentir, abollar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
впадати в розкіш , вмятина
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
oddać się, wgniecenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
sich hingeben, eindrücken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
se entregar, amolgar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
বিলাসিতা করা , গর্ত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی